سوگندسوگند، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

یکی یه دونم

سوگند ومحرم

دختر عزیزم امسال روز تاسوعا رفته هیئت خیلی دوست داشتی همش سینه میزدی شبم با همدیگه رفتیم مسجد نفس مامان تسبیح برداشتی و نشستی صلوات میفرستادی وقتی که سینه زنی شروع شد شما هم تند تند سینه میزدی .قرار بود روز عاشورا هم بریم هیئت اما هوا خیلی سرد شد و منم ترسیدم شما رو ببرم گفتم سرما میخوری. قیامت بی حسین غوغا ندارد”شفاعت بی حسین معنا ندارد”حسینی باش که در محشر نگویند”چرا پرونده ات امضاء ندارد. عالم همه محو گل رخسار حسین است ، ذرات جهان درعجب از کار حسین است . دانی که چرا خانه ی حق گشته سیه پوش ، یعنی که خدای تو عزادار حسین است           ...
14 آبان 1393

سوگند و جوجو

سوگند جونم عزیز مامان شما تازگیا خیلی وابسته جوجو شدی یا همون پستونک من اولا خیلی نگران حرف زدنت بودم چون میگفتن بچه هایی که پستونک میخورن سر زبونی حرف میزنن اما خدا رو شکر وقتی تونستی حرف بزنی دیدم که اینجوری نیستی برای همین اجازه دادم بازم جوجو بخوری چند وقتیه خیلی علاقه شدیدی به جوجو پیدا کردی یعنی همیشه دیگه تو دهنت از دو ساعت قبل خواب میخوردی تا دو ساعت بعد خواب یا هر وقت که گریه میفتی میگی جو جو میخوام تا اینکه چند روز پیش داشتم دندوناتو معاینه میکردم احساس کردم دندونای بالات داره حالت جوجو میگیره و داره گرد میشه برای همین دوباره نگران شدم به بابایی که گفتم قرار شد دیگه جوجو بهت ندیم اما مگه میشد واسه همین منم یه فکری به سرم زد و جوجو...
11 آبان 1393

سوگند من 2 ساله شد

عزیز مامان ببخشید یکم دیر اومدم عکساتو بزارم اخه بعد تولد دوتایی سرما خورده بودیم الان که یکم بهتر شدم اومدم تا عکساتو بزارم . به قول خودت عاشگتم جون منی .           سوگند خیلی طبیعی در حال انگشت زدن به کیک     و همچنان ادامه دارد     و هنوز هم با خوشحالی     حالا نوبت به فوت کردن کیک رسید فکر کنم یه صد باری فوت کردی هر دفعه هم برای خودت میخوندی تبلدت مبارک.           فدات بشم...
3 آبان 1393
1